مقاله نگاهي ادبي به سوره يوسف (ع)

دسته بندي : علوم انسانی » معارف اسلامی
مقاله نگاهي ادبي به سوره يوسف (ع) در 105 صفحه ورد قابل ويرايش

فهرست مطالب:

مبحث صفحه

فصل اول: كليات

مقدمه .....................................................................................................................

بيان مسئله................................................................................................................

اهميت موضوع.........................................................................................................

شيوة تحقيق..............................................................................................................

محدويت‌ها..............................................................................................................

توضيحات................................................................................................................

فصل دوم: نگاهي ادبي به سوره يوسف(ع)..................................................................

فصل سوم: خلاصه و نتيجه‌گيري................................................................................

منابع و مآخذ............................................................................................................






كليات
مقدمه
بسم‌الله الرحمن الرحيم

«قرآن، نوري است كه خاموشي ندارد؛ چراغي است كه درخشندگي آن زوال نپذيرد، دريايي است كه ژرفاي آن درك نشود، راهي است كه روندة آن گمراه نگردد، شعله‌اي است كه نور آن تاريك نشود، جدا كننده حق و باطلي است كه درخشش برهانش خاموش نگردد، بنايي است كه ستون‌هاي آن خراب نشود، شفا دهنده‌اي است كه بيماري‌هاي وحشت انگيز را بزدايد، قدرتي است كه ياورانش شكست ندارند، و حقي است كه ياري كنندگانش مغلوب نشوند.

قرآن، معدن ايمان و اصل آن است، چشمه‌هاي دانش و درياهاي علوم است، سرچشمة عدالت و نهر جاري عدل است، پايه‌هاي اسلام و ستون‌هاي محكم آن است ، نهرهاي جاري زلال حقيقت و سرزمين‌هاي آن است.»[1]

بار ديگر خداي مهربان را شكر مي‌گويم كه توفيق داد تا مدتي از عمر خود را در كنار قرآن و با قرآن باشيم و خاصعانه در درگاه ربوي‌اش مسئلت دارم كه چه در دنيا و چه در آخرت اين توفيق را هرگز از من سلب ننمايد و قرآن را همواره مونس و ياورم قرار دهد. مجموعة حاضر با نام «نگاهي ادبي به سورة يوسف (ع)» به عنوان پروژه تحقيقاتي پايان دوره چهار ساله تحصيل در رشته تربيت معلم قرآن كريم در دانشكده علوم قرآني تهران، به رشتة تحرير درآمده است.

حال سؤالاتي كه مايلم پاسخ دهم يكي اين است كه «چرا نگاه ادبي؟» و ديگر اينكه «چرا به سوره يوسف؟»

و اما پاسخ سؤال اول از اين قرار است كه همانطور كه مي‌دانيم، قرآن كريم به عنوان آخرين پيام مستقيم خداوند براي بندگان، تنها ريسمان استواري است كه مي‌توان به آن چنگ آويخت و به كمك آن، در چند روزة زندگاني دنيوي از شر شرارتهاي دشمنان بشريت (شيطان و جنودش) جان سالم به در برد و در پناه رحمت الهي قرار گرفت.

كتاب مقدسي كه از آن صحبت مي‌كنيم، مجموعه‌اي از معاني بلند و مضامين عالي انسان سازي و هدايت آدمي به سوي رسيدن به كمال است و گويندة چنين معاني نوراني، آنها را در قالب لفظ‌هاي قابل فهم براي بشر درآورده و به او ارزاني داشته است.

براي رسيدن به هر نقطه بلندي، بايد از راه مناسب آن عبور نمود. براي فتح هر قله مرتفعي بايد دامنه آن كوه را پيمود. براي دستيابي به قلة مفاهيم ارزشمند قرآن نيز راه منطقي و عقلائي آن اين است كه از دامنة الفاظ قران حركت نموده و آرام آرام بالا رفت تا به نتيجه مورد نظر رسيد. الفاظ و عبارات قرآن به منزله پلكاني است كه بدون در نظر داشن آن، تصور رسيدن به بام رفيع مفاهيم قرآني، ناممكن مي‌نمايد. لذا اولين گام در راه شناخت قرآن، آشنايي با الفاظ قرآن است. و اين آشنايي خود مستلزم آشنايي نسبتاً كامل با زبان عربي است. چرا كه قرآن كريم «بلسانٍ عربيٍ مبينِ» آموختن اين زبان و درك مقتضيات آن، يكي از ضرورتهاي اجتناب ناپذير است.

اينجانب سعي كرده‌ام با نگاه به قرآن كريم از زوايه ادبيات، تا حدودي اولين گام خود را در راه انس با قرآن بردارم. و چنان كه ذكر شد، استدلالم اين است كه چگونه مي‌توان ادعاي «فهم» قرآن را داشت در حاليكه ذهن با فضاي ادبيات عرب بيگانه باشد؟!

و اين پاسخ به كساني است كه آموختن قواعد ابتدايي زبان عربي را براي آشنايي با قرآن، امري بيهوده و راهي فرعي تصور مي‌كنند و بدون جدي گرفتن صرف و نحو، اهتمام خويش را صرف آموختن اقوال تفسيري مفسران كرده‌اند. غافل از اينكه همان مفسراني كه اينان اكنون نظراتشان را مطالعه كرده و فرا مي‌گيرند، روزگاري با همين قواعد به ظاهر سادة اعلال ، دست و پنجه نرم كرده‌اند و يا اينكه مدتها از عمر خود را صرف كرده‌اند تا مثلاً اعراب محلي جملات را بشناسند و خلاصه هر كس در رابطه با علوم مختلف قرآني، به نوعي صاحب نظر شده است، مطمئناً زماني در قواعد ادبيات و بلاغت عربي، استخوان خرد كرده است.

و اما پاسخ سؤال دوم:

انگيزه‌هاي انتخاب سورة يوسف را در چند مورد مي‌توانم بيان كنم:

اولاً: راهنمايي استاد گرامي‌ام به اين سوره براي كاركردن، يكي از عوامل انتخاب آن ثالنياً اين سوره شامل يكي از زيباترين قصه‌هاي قرآن و يكي از زيباترين شيوه‌هاي قصه‌گويي است. و قرار گرفتن (بيش از پيش) در جريان داستان حضرت يوسف (ع) خود يكي از انگيزه‌هاي انتخاب اين سوره بود.

ثالثاً: به نظرم رسيد كه حجم اين سوره با نوع فعاليت بنده كه در حد يك پروژه تحقيقات است (و نه بيشتر)، متناسب است. به اين معني كه آياتش نه چندان زياد است كه عملاً نتوان آنها را مورد برررسي قرار داد و نه چندان كم است كه پرداختن به آن، كمتر از حد انتظار باشد،
بيان مسئله و اهميت موضوع:

چنان كه ذكر شد، مسئله اصلي و مهم در انجام اين تحقيق، چيزي نبوده است جز آشنايي بيشتر با فضاي ادبياتي بخشي از قرآن. از سوي ديگر، به نظر مي‌رسد مطالب گذشته قدري اهميت موضوع را روشن كرده باشد. با اينحال در اينجا در مقام بيان اهميت پرداختن به ادبيات قرآن، مقدمتاً عرض مي‌كنم كه پرودگار قادر سبحان، به موجودات اين عالم، هستي بخشيده است و در اين ميان افراد بشر را به داشتن قوة ادراك و تعقل بر ديگر موجودات برتري داده و آنها را به داشتن قدرت اراده و انتخاب گرامي داشته است. و باز از روي مهرباني، براي هدايت انسا، هاديان و راهنماياني از جانب خود، به سوي او گسيل داشته است. و معجزة جاويدان آخرين فرستادة خود را كتاب قرار داده است كه «تبياناً لكلّ شيء» است. حال اين ما و اين قرآن. در شرايطي كه اتمام دورة‌ امتحان و آزمايش ما معلوم نيست و نمي‌دانيم چه زماني اين اختيار و قدرت انتخاب از ما سلب خواهد شد و در حاليكه شيطان و مزدورانش دست به دست هم داده‌اند تا تك‌تك افراد بشر را از صراط مستقيم خارج نمايند و آنها را تا ابد زبان كار سازند، در عين حال، با دانستن اين مطلب كه تنها راه بشريت تمسك به قرآن و همچنين قرآن‌هاي ناطق: اهل بيت عليهم السلام) مي‌باشد، به نظر شما آيا در روي اين كره خاكي كاري مهم‌تر از پرداختن به قرآن و اهتمام به فهم معاني آن كه مؤثرترين كار در جهت عمل به مضامين عالي آن است، وجود خواهد داشت؟ و آيا (چنان كه ذكر شد) اين مقصود جز در ساية همت به قرار گرفتن در فضاي زبان عربي ميسر است؟ اگر پاسخ اين سؤالات منفي است، پس به روشين مشخص است كه دست كم يكي از مهم‌ترين موضوعاتي كه جا دارد تا مورد بررسي قرار گيرد، پرداختن به ادبيات قرآن كريم است. و خدا را شاكريم كه اكنون چنين توفيقي را به ما ارزاني داشته است هر چند كار ما بسيار كوچك است اما به هر حال از «هيچ» بهتر است.

مسئله ديگري كه علاه داشتم در ضمن انجام تحقيق به آن پرداخته شود، دربارة اعجاز قرآن، خصوصاً اعجاز لفظي آن بود.به اين صورت كه معجزة هر پيامبري، آن‌گاه ارزش و اهميت مي‌يابد كه در ميان امت آن پيامبر‌، پرداختن به آن كار، امري عادي و رايج باشد و متخصصان زيادي در آن زمينه در جامعه فعاليت كنند و آن گاه كه معجزه بر آنها وارد مي‌شوند به مصداق اين ضرب‌المثل كه : «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهري» بتوانند به آساني ميان فعاليت بشري و امر مافوق بشري تفاوت قائل شوند و اقرار به نبوت آن پيامبر الهي نمايند.[2] چنانكه قرآن كريم نيز در ميان اديبان و شاعراني ظهور كرد كه خود سرآمد فضاهاي عرب بودند و با اينحال به اعجاز قرآن و عجز خود از آوردن مثل آن اعتراف كردند. ما نيز امت پيامبر هستم . و حق داريم كه اعجاز قرآن را درك كنيم. لذا قصد داشتم اين سؤال را مطرح كنم كه آيا بررسي نكات ادبي و خصوصاً نكات بلاغي آيات قرآن، مي‌تواند ما را در جهت رسيدن به درك اعجاز قرآن ياري كند يا خير؟

همچنين فرضيه‌اي كه قصد داشتم مطرح شود اين بود كه مي‌توان اعجاز قرآن را درك نمود». اما پس از مدتي دريافتم كه پرداختن به اين سؤال از حوصله زماني اين تحقيق خارج است و نياز به كار بيشتر و جدي‌تر دارد. لذا فعلاً از پرداختن به منصرف شدم و آن را به زماني ديگر» (اٍن شاءالله نه چندان دور) موكول نمودم.
شيوه انجام تحقيق:

شيوه اين تحقيق بصورت مطالعه كتابخانه‌اي و تحقيق در ميان مطالب كتبي مي‌باشد. در انجام اين كار، ابتدا حضور آيات سوره يوسف در كتابهايي همچون «اتقان» و « مغني الاديه» مورد بررسي قرار گرفت. همچنين از تفاسير ادبي چون «كشاف» و «جوامع الجامع، مطالبي بصورت فيش برداري تهيه شد. نيز از تفسير الميزان، مطالب ادبي استخراج گرديد. سپس اين مطالب در متن اصلي تحقيق مورد استفاده قرار گرفت.
محدوديت‌ها:

يكي از بزرگترين مشكلات اين كار، كمبود محسوس منابع است. كه به خودي خود مي‌تواند باعث عدم تنوع در بيان اقوال و نظرات شده و از كيفيت تحقيق بكاهد. مسئله ديگر اين است كه در همان منابع موجود هم، گاه يك عبارت عيناً در چندين كتاب مختلف تكرار مي‌گردد و حتي مثال‌ها بصورت مشترك جلوه‌ مي‌كند كه عملاً باعث مي‌شود تا مثلاً از بين دو يا سه منبع مختلف، تنها يكي مورد استفاده قرار گيرد.

مسئله ديگر (كه البته كاملاً شخصي مي‌باشد) مسئلة ضيق وقت بود كه به نوبه خود باعث افت كيفيت گرديد.
توضيحات:

لازم مي‌دانم پيش از ورود به متن آيات، چند مورد را در خصوص نحوه انجام كار بيان كنم.
الف) آيات:

در هر بخش سعي شده است كه آيات مرتبط با هم از جهت معنايي، در كنار هم آورده شوند. تا ارتباط معنايي بين آيات حفظ شده و تحت الشعاع امور ديگر قرار نگيرد. البته در هر بخش بين يك تا سه آيه وجود دارد و از سه آيه بيشتر آورده نشده است تا باعث طولاني شدن آن قسمت و خستگي خواننده نشود.
ب) ترجمه:

در ترجمة آيات، از ترجمة آيت‌الله مكارم شيرازي استفاده شده است. نكتة قابل ذكر اينكه هيج يك از پرانتزهايي كه در متن اصلي ترجمه آيت الله مكارم شيرازي وجود دارد و جداكننده قسمتهاي تفسيري از ترجمه لفظ آيه مي‌باشد، در اينجا گذاشته نشده است. اين كار به اين دليل انجام شده كه خواندن ترجمة آيات، بدون تكلف و با راحتي صورت پذيرد.
ج) شرح لغات:

در قسمت شرح لغات، با راهنمايي استاد محترم راهنما، به يكي دو مورد از لغات مشكل‌تر، اكتفا شده است و چه بسا آياتي كه نيازي به شرح لغات نداشتند، وجود دارند.
د) اعراب:

در اين قسمت نيز مانند قسمت قبل فقط به موارد «مشكل‌تر» پرداخته شده است. در كل براي بالارفتن بهره‌وري، فرض شده كه خوانندة محترم دست كم با قواعد ابتدائي آشنايي مختصري دارد. لذا از بيان توضيحات اضافه خودداري شده است.
هـ) نكات ادبيات و بلاغي:

براي هر قسمت، چنانچه مطلب قابل ذكري وجود داشته باشد، آنهم به نحوي كه بتوان آن را به يكي از منابعي كه در دسترس بوده، استناد داد، آن مطلب با استناد به همان منبع ذكر شده است اين مجموعه، بطور كلي آميخته‌اي است كه توضيحات عربي و فارسي ( آنچنان كه با سليقه شخصي و ذائقه نويسنده سازگاري داشته است) و اميدوارم كه مورد استفاده يكايك عزيزان خواننده قرار گيرد.
درجاتٍ:[3]

ظرف مكان، متعلق به نرفع

مفعول مطلق نائب از مصدر: نرفع رفعاً متكناً.
قالوا أن سيرق فقد سرق أخ له من قبل فأسرّها يوسف في نفسه و لم يبدها لهم قال أنتم شرّ مكاناّ والله أعمل بما تصفون (77) قالوا يا أيها العزيز أنّ له أباً شيخاً كبيراً فخذ أحدنا مكانه أذّا نرئك من المحسنين (78) قال معاذالله أن ژتأخذ ألاّ من وجدنا متاعنا عنده أنّا أذاً لظالمون(79)

ترجمه: برادران گفتند: اگر او- بنيامين- دزدي كند، جاي تعجب نيست، برادرش يوسف نيز قبل از او دزي كرد. يوسف سخت ناراحت شد و اين ناراحتي را در درون خود پنهان داشت و براي آنها آشمار نكرد. همچنين اندازه گفت: شما از ديدگاه من از نظر منزلت، بدترين مردميد و خدا از آنچه توصيف مي كنيد آگاه‌تر است. (77) گفتند: اي عزيز! او پدر پيري دارد كه سخت ناراحت مي‌شود. يكي از ما را به جاي او بگيرد. ما تورا از نيكوكاران مي‌بينيم . (78) گفت: پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خوند را نزد او يافته‌ايم بگيريم. درآن صورت ، از ظالهان خواهيم بود. (79)

اعراب: أن يسرق….: اِن حرف شرط جازم فعلين است. . «يسرق» ، فعل شرط و مجزوم به أن شرطيه مي‌باشد. و اما جواب شرط: همانطور كه مي‌دانيم، در شر، بحث سبب و مسببّ مطرح است. يعني جزاي شرط بايد مسبب از فعل شرط باشد. مثلاً گفته مي‌شود : اگر او دزدي كند. تنبيهش مي‌كنيم. در اين جمله چنانكه مي‌بينيد، جمله «تنبيهش مي‌كنيم» مسبب از دزدي كردن است. به عبارت ديگر «دزدي كردن» سببي است براي «مورد تنبيه واقع شدن» . اما است، چنين ارتباط علت و معلولي ديه نمي‌شود.لذا عليرغم اينكه برخي از ادبا خود جملة «فقد سرق…..» را جزاي شرط گرفته‌اند[4]، به نظر مي‌رسد بايد چيزي در تقدير گرفته شود. مثلاً گفته شود: «اگر او دزدي كند، جاي تعجب نيست چرا كه برادرش هم قبل از او دزدي كرد». چنانكه در ترجمه ذكر شده از آيه نيز اين مطلب روشن است.

فأسترها: در اينجا فني وجود دارد كه اديبان از آن به عنوان «اضما علي شريطة التفسير» ياد مي‌كنند. يعني چيزي اول بصورت مبهم و فقط با ذكر يك ضمير آورده شود و سپس با عبارتي كه ذكر مي‌شود، ابهام آن ضمير بر طرف شده و منظور از آن مشخص شود.

بنابراين، تقسير«ها» در فعل «فأسرها» جمله «انتم شرمكاناً» مي‌باشد. و اين ضمير به اين دليل مؤنث آورده شده كه لفظ «جمله» مؤنث مي‌باشد. مانند اين است كه گفته شود: فأسر الجملة التاي هي قوله انتم شرمكاناً»[5]

ابن مسعود، اين كلمه را به جاي «فاسرها» «فأسرّها» و فأسرّه» خوانده است. كه معلوم مي‌شود به جاي «حمله» ارادة «قول» يا «كلام» كرده است.[6]

برخي نيز معتقدند ضمير «ها» به «نسبت سرقت دادن برادران به يوسف» برمي‌گردد.[7]

برخي نيز معتقدند كه در كلام، تقديم و تأخيري صورت گرفته است: يعني اصل آن چنين بودن: «قال مي نفسه انتم شر مكاناً و أسرها» يعني اين كلمه را پنهان كرد.[8]
قال انتم شرمكاناً : استيناف بياني.[9]

بدل از جمله «فأسرّها».[10]

مكانه[11]: مفعول دوم براي فعل امر «خذ» به تضمين معناي «اجعل»

ظرف و متعلق به فعل «خذ»

أن نأخذ: مصدر مؤول مجرور به حرف جر «من» متعلق به عامل مفعول مطلق «معاذ» يعني ممكن است چنين چيزي باشد: أعوذبالله معاذاً من أن نأخذ (مِن أخذنا غيرً من وجدنا… )

نكتة قابل ذكر اينكه در زبان عربي، حذف حرف جر قبل از «أن» و «أن» قياسي است.

الاّ من: استنثناي مفرغ، بنابراين مستثني به خواهش عامل، اعراب مي‌گيرد. و در اينجا كلمة «من» لفظاً مبني بر سكون، و محلاً منصوب، مفعول به براي «نأخذ» مي‌باشد.

توضيح: استثناي مفرغ،آن است كه مستنثني در كلام ذكر نشده باشد. و در اينجا شايد منظور چنين باشد: «معاذالله أن نأخذ شخصاً أو فرداً غيرَ من وجدنا…. »
فلمّا استيئسوا منه خلصوا نجياّ قال كبير هم إلم تعلموا أن أباكم قد أخذ عليمك موثقا من الله ومن قبل ما فرّطتم في يوسف فلن ابوح الأرض حتيّ يأذن لي أبي أو يحكم الله لي و هو خير الحاكمين(80).

ترجمه: هنگامي كه برادران ا زاون مأيوس شدند، به كناري رفتند و با هم به نجوا پرداختند. برادر بزرگشان گفت: آيا نمي‌دانيد پدرتان از شما پيمان الهي گرفته، و پيش از اين درباره يوسف كوتاهي كرديد؟ من از اين سرزمين حركت نمي‌كنم تاپدرم به من اجازه دهد. يا خدا درباره من داوري كند. كه او بهترين حكم كنندگان است. (80).
شرح لغات:
استيأسوا: «»يئسوا. و زيادة المسين و المَاء في المبالغة. نحو استعصم[12]».
«اليأس: قطع الطمع من الامر».[13]
خلصوا: «اعتزلو و انفردوا عن الناس خالصين لايخالطهم سواهم».[14]
نجيّاً: « النجي مصدر بمعني التناجي كما قيل «و اذهم نجوي» تنزيلاً للمصدر منزلة‌الوصف. أو قوماً نجيّلً أي مناجياً لمناجات بعضهم بعضاً»[15]

«نجي به معناي كسي است كه آهسته و در گوشي حرف بزند. كه هم وصف مفرد مي شود، مثل «و قربناة نجياً» و هم وصف جمع، مثل اينجا. زيرا اصل كلمة مصدر است كه صفت واقع مي‌شود.»[16]

لن أبرحً: «بَرحَ براحاَ به معني دور شدن انسان از موضع خود مي‌باشد».[17]
اعراب:

نجياً: حال از فاعل «خلصوا» يعني «واوا». اين لغت، مفردي است در موضع جمع مانند: ثم نخرجكم طفلاً. [18] و[19]
و من قبل ما فرطتم في يوسف:
«ما»:[20]

زائده[21] - «من قبل» متعلق به فرطتم - فرطتم من قبل.

مصدريه مرقوع ومبتدا/ من قبل: خبر- نفريطكم في يوسف من قبل.

منصوب، عطف برمعمول «تعلموا» - الم تعلموا أخذَ
اليكم … و تفريًطًكم من قبل في يوسف.

منصوب، معطوف بر اسم أن خبر: في يوسف

خبر: من قبل.

موصوله[22]: مرفوع و مبتدا.
أرجعوا ألي أبيكم فقولوا يا أبانا أن ابنك سرق و ما شهدنا ألا بما علمنا و ما كناً للغيب حافظين (81) و سئل القرية البتي كنا فيها و العير التي أقبلنا فيها و أنا لصادقون (82) قال بل سؤلت لكم افنسكم أمراً فصبر جميل عسي الله أن يأتيني بهم جمعيا أنّه هو العليم الحكيم (83).

ترجمه :شما به سوي پدرتان بازگرديد و بگوييد: پدر جان! پسرت دزدي كرد وما جز به آنچه مي‌دانستيم گواهي نداديم و ما از غيب آگاه نبوديم. (81) و اگر اطمينان نداري از آن شهر كه در آن بوديم سؤال كن و نيز از آن قافله كه با آن آمديم، بپرس. ومادر گفتار خود، صادق هستيم. (82) يعقوب گفت: هواي نفس شما، مسئله را چنين در نظرتان آراسته است. من صبر مي‌كنم، صبري زيبا و خالي از كفران. اميدوارم خدواند همه آنها را به من بازگرداند، چرا كه او دانا و حكيم است. (83)
شرح لغات:

بل سوّلت: «بل» حرف اضراب است و براي اينكه معني اضرابش صحيح باشد، مي‌بايست جمله‌اي در تقدير گرفته شود و آن اين است:
«ليس الأسر كما اخبرتم حقيقةً بل سوّلت لكم….»[23]
اعراب:

فصبر جميل: مراجعه كنيد به آيه 18.
أن يأتيني: مصدر مؤوّل، محلاً منصوب، خبر «عسي»

جميعاً: حال از ضمير «هم» در «مبهم».
و تولي عنهم وقال يا أسفي علي سويف و ابيضت عيناه من الحزن قهو كظيم (84) قالو تالله تفتؤا تذكر يوسف حتيّ تكون مرضاً أو تكون من الهالكين (85) قال أنّما اشكوا بثيّ و حزني ألي الله و أعلم من الله ما لاتعلمون (83)

ترجمه: و از آنها روي برگرداند و گفت: وا اسفا بر يوسف! و چشمن او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فر مي‌برد و هزگر كفران نمي‌گرد. (84) گفتند: به خدا تو آنقدر ياد يوسف مي‌كني تا در آستانه مرگقرار گيري، يا هلاك گردي. (85) گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا مي‌گويم و شكايت نزد او مي‌برم. و از خدا چيزهايي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد. (86).
شرح لغات:
«تولّي: أغرَضَ / أسف: أشد الحزن و الحسرة/ تفتؤا: اي لاتفتؤا و
معناه: لاتزال/ حرضاً: مشفياً علي الهلاك/ بثّ: اصعب الهمّ الذي لا يصبر عليه صاحبه فيبشّه الي الناس اي ينشره».[24]
اعراب:
علي يوسف: متعلق به أسفي.[25]

متعلق به «يا» به گونه‌اي كه در آن معناي «اتحسر» نهفته باشد.[26]

تفتؤا (لاتفتؤا): جواب قسم و بدون محل اعرابي.

تذكر: محلاً منصوب ، خبر «تفتؤا»
يا بنيّ اذهبو فتحسّسوا من يوسف و أخيه و لا تيئسوا من روح الله أنّه لايايئس من روح الله ألاّالقوم الكافرون (87) فلما دخلوا عليه قالو يا ايها العزيز مسّنا و أهلنا الضّرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل و تصدّق علينا أن الله يجزي المتصدّقين (88)

ترجمه: پسرانم! برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس مي‌شوند. (87) هنگامي كه آنها بر او يوسف وارد شدند، گفتند: اي عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتي فرا گرفته و متاع كمي براي خريد مواد غذايي با خود آورده‌ايم. پيمانه را براي ما كامل كن و بر ما تصدق و بخشش نما كه خواند، بخشندگان را پاداش مي‌دهد. (88)
دسته بندی: علوم انسانی » معارف اسلامی

تعداد مشاهده: 1680 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.zip

فرمت فایل اصلی: doc

تعداد صفحات: 105

حجم فایل:81 کیلوبایت

 قیمت: 34,900 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل
  • محتوای فایل دانلودی: